تهران طهران


http://www.fardanews.com/files/fa/news/1390/9/16/80101_295.jpg

یک بار به مدت سه روز به اونجا سفر کردم

راستشو بخواید واسم جاذبه که نداشت هیچ حتی تصورم راجع بهش بدتر شد .

تو شهر من از اول تا اخرش با ماشین 10 دقیقه بیشتر راه نیست الودگی هم وجود نداره هرگز وضعیت هوا اضطراری نمی شه .

اما نمی دونم چرا این الودگی داره منو به سمت خودش میکشونه . شاید با خودتون بگید تب تهران نشینیه اما اینطور نیست چون من هرگز حاضر نمی شوم تا اخر عمرم اونجا زندگی کنم اما به نظرم باید یه دوره اونجا ببینم شاید دوره ی ادم شناسی شایدم دوره ی خودشناسی .

اما ....راستش نمی دونم باید این موضوع رو مطرح کنم یا ...

خب تو شهر من قیمتا خیلی پایین تر از پایتخته با توجه به رشته ی تحصیلیم و اینکه قصد دارم موسیقی رو ادامه برم یکم اوضاع خراب میشه و شاید یکم بیشتر از یکم .

تازه به این راحتیا هم که نیست رفتن به اونجا ...اما من باید برم با وجود همه ی سختیاش شاید مجبور بشم در کنار تحصیل کار هم بکنم .وضع مالی خانواده ی ما بد نیست اما بالاخره یه غروری هم هس دیگه .شاید فک کنید خب این مطالب به ما چه برو اینارو تو دفترچه خاطراتت بنویس اما دیگه خسته شدم از اینکه نوشته هام خواننده نداشته باشه همین که یه نفرم اینا رو بخونه برام کافیه کلا من به کم هم راضیم . بیشتر نگرانیم از بابت کلاس موسیقیه خب من اینجا پولامو جمع میکنم و خودم شهریه رو می پردازم اما اونجا نمی دونم نرخ چنده .

البته من قصد ندارم وضعیت وبلاگ به این منوال بگذره و تبدیل بشه به دفترچه خاطراتم .نه اصلا

من بازم از مردم از رابطم با ادما از این زندگی می نویسم از خودم که نمی دونم چی شد که شدم یکی غیر از همه شدم یه صورتک یخ بسته نمی دونم عاملش خودم بودم یا نه .

البته وضعیتم نسبت به قبل خیلی بهتره شده یه سری ادما خیلی بهم کمک کردن خیلی نا خواسته .

استاد موسیقیم یه بار بهم گفت:

این زندگی هرچقدرم گند و مضخرف باشه ارزش اینو نداره که من خودمو بخاطرش عذاب بدم .یکم زیادی رکه مثل خودم .شاید راست می گفت شایدم نه اما من دوست دارم حرفش رو باورم کنم.

شاید یه مدت دیگه عنوان وبلاگ و تبدبل کردم به چگونه شاد زندگی بنماییم .

تازه استادم یه کتابم بهم معرفی کرد برای درمان اضطراب خیلی مسخرس این موضوع میخواستم بهش بگم کاش یه کتاب درباره ی بی تفاوتی مزمن معرفی میکردی .

هفته ی پیش کتاب بوف کور رو خوندم زیبا بود اما به نظرم وقتمو تلف کردم این هفته کتاب عقاید یک دلقک رو شروع کردم به نظرم طرز نگاهش خیلی بهم شبیه شاید تا حدودی هر دو دنیا رو از یک منظر میبینیم

و شایدم نه .

 



مطلب بعدی : پنجره        مطلب قبلی : بازار